یاد باد آن روزگاران یاد باد...
هنوز نوشتنم نمیاد..نمیدونم قراره چی بنویسم اما گاهی صفحه وبلاگ رو باز میکنم که به رفقا سر بزنم و میبینم که چقدر دور افتادم از فضای نوشتن...
راستش توی این اوضاع شیر تو شیر مملکتمون و تنهایی های روز و شب من با دخترک، اومدن یه مهمون که چنتا وجه اشتراک باهاش داشته باشی از نعمتای بزرگیه که نمیشه وسعتش رو ذکر کرد...
بعد مدتها دیوان حافظ و اشعار فاضل رو تورقی کردیم با حضرت دوست... و چه بغضی در گلو خفه میشد از یادآوری دوران شیرین نوجوانی ام...
دورانی که دیوان وحشی رو، اشعار پروین و کتاب قطور سهیلی رو از کتابخونه به دوش میکشیدم و سعی میکردم به موعد بازگشت کتابا نرسیده، شعرای دلنشینشون رو یادداشت کنم.
دلم عجیب گرفت...
دلم شعر خواست و شعرخواندن...
بعد از تولد دخترک، دیگه واقعا از خودم فاصله گرفتم...غرق شدم توی دنیای مادرانگی. نه اینکه جای الانم بد باشه، نه... اما تمام من نیست.
خیلی شب خوبی بود بعد مدت هااا حافظ خوندن اونم با یاد آوری اون همه خاطره دلم برای خود قدیمم تنگ شد